آمده بودی ترسیم کنی فریاد والفجر را

روز پدر، روز مادر، روز پرستار، روز جانباز؛ همه اش را دوست دارم، اما امروز حال و هوای دیگری برایم دارد، شاید برای این که امروز روز من است؛ روز خبرنگار..... روزی که دیده می شوم، روزی که خوانده می شوم، روزی که به تصویر کشیده می شوم و روزی که سوژه خبرم، کاغذ و قلم و دوربینی می شود که تا پیش از این خود، نگارنده سوژه ها بوده اند . . .

در این حال و هوا اما گم شده ام؛ گم کرده ام؛ چیزی گم است؛ دور نیست؛ در همین نزدیکیست؛ نوری چشم هایم را می زند.....

دلتنگم.... دلتنگ تو که امروزم را از تو دارم؛ از تویی که آینده ام را با سرخی شجاعتت رنگ کرده ای؛ تویی که آسمان روزم را آبی کرده ای و من...... و من هنوز با ترس های وجودم دست در گریبانم..... گم کرده ام آبی آسمان را؛ روزهایم به بهانه دیروزها و فرداها می گذرد و تو تنها در امروز به ذهنم خطور می کنی کاظم!

حکایت تو چیز دیگری است؛ ترس، دیگر دست و پای پرستویی همچون تو را نمی بست؛ چرا که آمده بودی اثبات کنی خویشتنِ خویش را و ترسیم کنی فریاد والفجر را؛ آمده بودی امتداد دهی نگاه های ابتر را و بنیان کنی آغازی دوباره را .....

برادرم؛ بسیار دوستت می دارم اما از من مخواه، مخواه که مانند تو بیاندیشم و با قلم و دوربینم در اندیشه شهادت باشم! آخر اینجا وادی آزادی اندیشه است! راستی در مُلک مردان خدا هم آزادی هست؟ نیست؟ خوب پس نمی فهمی چه می گویم، این آزادی که می گویم خیلی چیز خفنی است! گرگ و میش می کند همه جا را، حتی بهشت را!

برادرم! راستی نامت چه بود؟

یادم رفته است....

اگر سرتاپای وجودم بلرزد از یادآوری نامت، سزاست چرا که راه بی انتهای مجاهدت در جبهه حق، مردانی بزرگ می طلبد، حال آن که منِ خفته، هنوز اندر حکایت "بابا آب داد"ِ دوران کودکی ام سرگردانم! آری برادرم، شاید اگر تو داستان را می نوشتی اینگونه آغاز می کردی: عمو آب داد؟

ای نگارگر بی نشان! آن روز که با قلم و دوربین خود رفتی تا تصویرگر جنایات اسرائیل غاصب و مظلومیت شیعیان مولا باشی، شاید تو تنها بودی ولی امروز دیگر تنها نیستی، ده ها خبرنگار ایرانی در لبنان با شجاعت و شهامت راه تو را ادامه می دهند.....

سی و یک سالی هست که در میان ما نیستی ای همیشه در میان ما؛

و من شرم دارم از امروزم که با آنچه تو می خواستی و برایش سال هاست رنج اسارت را به دوش می کشی، فرق می کند.... تو ترسیم گر روزهای استقامت بودی و من ترسیم گر روزهای فراموشی؛ تو تصویرگر شب های خدایی بودی و من تصویرگر شب های دنیایی. کاظمِ خبرنگار دیروز چیزی را می دید که چه بسا منِ خبرنگار امروز چشم هایم را به رویش بسته ام و شاید تنها دلیلش بازیچه این روزهای دنیا باشد؛ همان که امروز، مصداق آدمیت و روشنگری شناخته می شود و خوش به حال تو که از خود گذشته ای و آزادی از آزادی این روزهای ما !

کاظم اخوان علاف، خبرنگار و عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران(ایرنا)، رزمنده‌ بسیجی مشهدی است كه هنر عكاسي در وي با جنگ متولد مي شود و با تشويق و تحسين ابَرمردانی همچون شهيد چمران در ستاد جنگ های نامنظم، در بیش از 70 عملیات، طعم ایثار و استقامت را می چشد و ترسیم گری متبحر و بی بدیل می شود برای ماندگار کردن صحنه های ناب حماسه سازی های مردانِ مرد(خصوصا در فتح خرمشهر)؛ مردانی که حتی نامشان هم هنوز که هنوز است رسم مردانگی را زنده می دارد...

این رادمرد خراسانی، در چهارم جولای سال1982میلادی مصادف با 14 تیر1361 به همراه سه تن از دیپلمات های ایرانی سید محسن موسوی، احمد متوسلیان و محمدتقی رستگارمقدم در ایست بازرسی "برباره" در جنوب لبنان توسط نیروهای فالانژ دستگیر و طبق شواهد به زندان های رژیم صهیونیستی منتقل می شوند و تا امروز اطلاع دقیقی از سرنوشت آنان در دست نیست.... و مدعیان حقوق بشر و انواع حقوق ها همچنان در بوق حقوق خود می دمند!!!  دیگر بگذریم از کم کاری و تسامح همشهریانش حتی در نامگذاری کوچه های شهرشان به نام این خبرنگار در بند . . .

این ها همه در حالی است که تنها آلبوم معروف "جنگ" که مجموعه آثار برگزیده این هنرمند مشهدی از دوران دفاع مقدس است، شهرتی جهانی داشته و باسابقه ترین عکاسان دنیا را نیز به حیرت و تحسین واداشته.

آری هم صنفان محترم و هموطنان عزیز! روز خبرنگار تنها روز شهادت شهید بزرگوار، شهید صارمی نیست؛ بلکه روز همه مجاهدان قلم و دوربین به دست جبهه صدور انقلاب و نشر اسلام از آغاز تا کنون است؛ چه آنان که به فیض عظیم شهادت نائل شده اند و چه آنان که همچون کاظم سال هاست در بند رژیمی غاصب و ددمنش هستند....

همکاران گرامی و اهالی قلم، جهت کسب اطلاع بیشتر می توانند به پایگاه اطلاع رسانی قربانیان تغافل به نشانی www.aiadamha.blogfa.com  مراجعه و در مطالبه و پیگیری سرنوشت این خبرنگار فرهیخته به نوبه خود سهیم باشند./ مهدی احمدیان